عــــــاشــــقـــــــان از هــــم جـــــــــدا
داستان عاشقانه واقعی.شهر عاشقانه
دفتر شعر من امروز عجب بغضي داشت ازشهرقصه هاامدم وتوراپيداكردم این سطر مختصر را گفتم که او بخواند چه شده ای دل دیوانه ؟ هوایش کردی ؟ داستان واقعی حدود سیزده چهارده سالم بود که به عروسی دختر عمم دعوت شدیم.بعد از چند روز انتظار روز عروسی فرا رسید. البته این را یادآور کنم که دراقوام ما رسم بر این هست که عروسی را به صورت مختلط برگذار می کنند. روز عروسی بود که دختر عمه ی کوچولوی من با رقص زیبای خود همه ی حاضرین را از زنهای فامیل گرفته تا مرد های فامیل از جمله من را شیفته ی خود کرده بود. اونوقت بود که یه حس غریب بهم دست داده بود و کارم شده بود تماشای (آرزو دخترعمم) البته آرزو اسم مستعاری هست که من برای اون انتخاب کردم.خلاصه از روز عروسی به بعد هر چی بیشتر میگذشت و من اونو میدیدم بیشتر شیفته ی زیبایی او میشدم.اونوقت اسم این احساسی که در من بوجود اومده بود را نمی دونستم چیه.از این اتفاق یکی دو سالی گذشت و من روز به روز به اون بیشتر وابسته میشدم و اونوقت بود که فهمیدم زندگی بدون او برام مفهومی نداره و متوجه عشق خودم نسبت به او شدم.از اون به بعد منتظر آخر هفته ها می موندم که با خانواده به دیدن اونها بریم و من آرزو را ببینم.وقتی که اونجا میرفتیم و من اونو میدیم صورت زیبا و معصومانه ی او واز همه مهمتر نجابت او باعث میشد که جرات نگاه کردن به صورت زیبا آرزو را نداشتم و حتی بیشتر وقت ها جرات سلام کردن به اونو پیدا نمی کردم.هرچقدر آرزو بزرگتر میشد بر زیبایی های او افزوده میشد و من بیشتر عاشق او میشدم .این اتفاقات گذشت و گذشت تا اینکه... A اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی… يك نفر براي يك نفر دلش گرفته است از غروب جمعه بيشتر دلش گرفته است يك نفر شبيه آب، يك نفر شبيه خاك خاك تشنه،سوخته،پكر،دلش گرفته است يك نفر شبيه قاصدك هميشه در سفر يك نفر هميشه بي خبر دلش گرفته است يك نفر به عمق چشمش اشك خيمه مي زند مثل بغض ابر آنقدر دلش گرفته است كه آسمان براي چشم هاي غصه دار او مثل هر غروب ، هر سحر ، دلش گرفته است آسمان! به آفتاب مهربان من بگو گاه گاه ، بي بهانه ، گر دلش گرفته است يك نفر شبيه ابر بي حضور آفتاب باز از هميشه بيشتر دلش گرفته است او مي دود و كوچه كوچه داد مي زند يك نفر براي يك نفر ، دلش گرفته است
بين الفاظ ترش قطره باران مي كاشت
بين خط
هاي سياهي كه به تن مي افزود
خستگي را مي گرفت در بر خود مي كاشت
دفتر شعر من
امروز پر از دلتنگيست
بين هر حرف كه ميگفت بذر غم مي كاشت
خشم من مشت شد و
بر دل او چنگ كشيد
ليك او رد تا بر بدن كاغذ بي خط مي كاشت
دفتر شعر من امروز
سنگ صبورم شده بود
هرچه غم بود گرفته جايش محبت مي كاشت
دفتر شعر من امروز
خودش را ميكشت
ليك اميد دردل خسته سميه مي كاشت
باهرنگاهت به اينده اميدپيداكردم
روزي اومدم
پشت پنجره ي اتاقت
ديدم سايه غم به روي چهره زيبايت
صداي شكستن بغضت
تيربرقلب مسافرپرتاب كرد
صداي گريه ات عرش اسمان را كركرد
مراديدي ولي
چشمهايت رابستي
اشك چشمانم راديدي وخنديدي
صدايت ازگريه وبغض گرفته بود
چراصدايم كردي ولي صدايت بابغض بود؟؟
هرچند به او نگفتم ، میخواهم او بداند
او اولش نمیخواست ترکم کند ولیکن
فهمید راز من را ، او رفت تا بماند
با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی ؟
گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی ؟
دیروز گذشت و پیش خود گفتم فردا در راه است
فردا آمد و دیدم هنوز دلم چشم به راه است
مدتی گذشت و هنوز هم در حسرت دیروزم
چه فایده دارد وقتی روز به روز از غم عشقت میسوزم.....
:ادامه مطلب:تنهایی ...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |